پنچری

رفته بودیم دوچرخه سواری ساعت 12 شب دوچرخه بهروز پنچر شد و مجبور شدیم دو سه کیلومتر راه بریم تا برسیم به خونه وسط راه رسیدیم به بستی نعمت و نتونستیم جلو خودمونو بگیریم و پریدیم دو تا بستی میوه ایی خریدیم و با عذاب وجدان اینکه از یک طرف رکاب می زنیم لاغر شیم و از اونور کالری اضافه به بدن می رسونیم ، خوردیمش . یه مرد سی چهل ساله هم اومد یه بستنی خرید و پشت سر ما حرکت کرد و یه لیزر سبز گرفته بود دستشو و هی روی زمین و ساختمونا می نداختو و با خودش می خندید !
بهروز یواش کرد تا از ما بزنه جلو لیزر روی کونمون نندازه بخنده ، وقتی رفت گفت به خدا زن داشته زنش طلاق گرفته ، شب جمعه است کس خل شده اومده تو خیابون بستنی خریده و لیزر می ندازه خودش با خودش می خنده ! نگاش کن نمی دونه کجا می خواد بره فقط بی هدف داره راه میره J

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر