شب


به یاد شب هایی که در بیداری و تشویش به صبح رسیدند....
در پی این ایام 
میشود روز تمام
حال اکنون موقع خاموشیهاست 
شب و یاد و خاطرها وقت افسوس فراموشیهاست
شب و آرامش و بیتابی من
شب و کابوس در بیداری من 
میرود آفتاب و می آید ماه ، مردمان به این آمد و شد شب گویند
میرود زمان به باد 
روحم افسار کند پاره و زند فریاد 
کند ناله و داد.
و تنم شاد... که زندانی خود دارد روحم را
بیخیال بیخیال از شنیدن ناله های غرورم را
روح افـــسـرده 
که ناگه نکند جان سپرد در این جسد مرده .
و در این سوز و گداز ، نفسی باز جاریست
شب رو به پایان ، قصه اما باقیست 
فردا صبح خورشید میخنندد باز
از سمت مشرق ، میکند ساز ، میخواند آواز

(منبع نامشخص)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر