می دونی... یک شب که تیم فوتبال ایران برده بود و همه ریخته بودند توی خیابون و بوق می زدند و می رقصیدند....صحبت چهار پنج سال پیشه...ما هم جوون و تو اون لحظه جو زده....از کنار یک پسر بچه نوجوون سرطانی که تحت شیمی درمانی بود رد شدم و داد زدم کچل! خندیدم و رفتم ....خیلی از خودم بدم اومد و هنوزم که هنوزه بابت اون کار شرمسارم....امیدوارم منو ببخشه...کار خیلی بدی بود....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
1 نظرات:
قربان مهرت
فرقی نمی کند
ما هر کجا باشیم سانسورمان می کنند
ارسال یک نظر