بی بند - پازل ناتموم


خواننده : بی بند
ترانه : پازل ناتموم
آلبوم : نه پیچیده
ژانر : راک

گفتی از ترسات
گفتی از رویات
گفتی از امروز
گفتی از فردا
گفتی بد یا خوب
گفتی از حالت
گفتی هرچی بود
بردی از یادت
صبر کن
هنوز خیلی زوده
نگو تموم شده
همه چی بینمون
گوش کن
حرفات برام زوره
نزار تنهام با این
پازل ناتموم
گفتی از عشقو و درد دل بستن
گفتی از عهدو زجر دل کندن
گفتی از راهوخوندی از رفتن
گفتی از اینجا جداییم از هم
صبر کن
هنوز خیلی زوده
نگو تموم شده
همه چی بینمون
گوش کن حرفات برام زوره
نزار تنهام با این پازل ناتموم



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

وفاداری

آسید ممد همونطور که سرش پایین بود سیگار ارزونشو توی زیرسیگاری خاموش کرد و سرشو آروم آورد بالا و بدون اینکه نگاهش با دختر تلاقی کنه  سقف را نگاه کرد و دود پک آخرو به شدت در هوا فوت کرد و گفت : موندن با یه نفر سخته ، من زیاد تنهایی کشیدم ، خیلی چیزا سرم اومده...

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

عرف

رسمه که مهریه سکه به تعداد سال تولد باشه . البته کیر تو هر چی رسم و رسوماته!

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

درددل

درددل کردن با آدمای شکست خورده خیلی خوبه....کامل بات راه می یان و می فهمن ....

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

راه سوم

ما در کشوری زندگی می‌کنیم که اگر کسی عاشق کسی باشد، یا باید ازدواج کنند یا او را فراموش کند و حالت سومی وجود ندارد، چون جامعه آن را نمی‌پذیرد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

خواستن توانستن است!

معمولا نمی دونیم چی می خوایم...فقط می دونیم چی نمی خوایم...وقتایی هم که می دونیم چی می خوایم نمی تونیم دقیقا تصورش کنیم و با جزییات شرحش بدیم...یک خواسته مبهم داریم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

گیرم که می کشید


گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟

گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟ 


                                                  از خسرو گلسرخی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

مهریه

رسمه که مهریه سکه به تعداد سال تولد باشه . ای کیرم تو هرچی رسم و رسومات و عرف !

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

فریزر

این پدر مادرهایی که سوسیس کالباس زیاد می خرن ( از بس که چیز خوبیه! ) بعدم می زارنش تو فریزر! بابا سوسیس کالباس یخچالیه نه فریزی! هر چیزی که یخ می بنده را که نباید منجمد کرد .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

خاطره ای از دختران دانشگاه

یک بانک ملت تو محلمون هست که بعضی وقت ها برای کارهای بانکی که مربوط به حساب ملت هست به اونجا مراجعه می کنم.چند سال پیش با یک پیمانکار دزد در پروژه سدسازی کار می کردم و پولمو نداد.همیشه در این بانک می بینمش چون ضمانت نامه هاشو ریس همین بانک صادر می کنه.هر وقت هم رفتم سمتش با بهانه های مختلف من را پیچونده و یا با پرویی می گه ندارم و... خلاصه اونروزم دیدمش و اصلا به روی خودم نیاوردم ولی درونم غوغایی بود و دلم گرفته بود از اینکه حقم را خوردن و قراردادی نداشتم و... در همین حین و با حال خراب پشت پیش خوان یکی از دخترهای زمان دانشگاه را دیدم.دختری که رشته دیگری درس می خوند ولی همیشه کلاس هاش با ما در یک زمان بود و خونشون چند خیابان با ما فاصله داشت و بعضا مسیر دانشگاه تا خانه را در یک تاکسی می آمدیم.من ازش خوشم می آمد و اونم انگار خوشش می آمد. خوش اندام بود و صورت گرد و سفیدی داشت با تیپ شیک و سنگین.دوستاش دوست دخترای همکلاسیام بودن ولی خودش با کسی دوست نبود تو دانشگاه.نگاه و خنده هاش همیشه دل من را می برد و همیشه نگام می کرد با مهربانی ولی من مثل دست و پا چلفتی ها هیچ کاری نمی کردم.زمان ما ساعت ها و روزها صرف این می شد که دختر مورد نظر را در موقعیت مناسب گیر بیاری و با دلهره یا اعتماد به نفس کاذب بری جلو و پیشنهاد بدی و بعدش انتظار هر نوع برخورد بد و غیرقابل پیشبینی را داشته باشی! تازه اگر هم همه چیز بر وقف مراد پیش می رفت تازه یادت می آمد که نگفتی کی زنگ بزنه که خونه باشی! الان پسره می ره جلو هنوز زر نزده دختره خودش شماره موبایلشو میده و موبایلشو در میاره منتظر می مونه که میس کال بندازی....! خلاصه من هیچ غلطی نکردم و کم‌کم هم کمتر دیدمش بعدشم که دیگه گیر ترم های آخر افتادیم و کلا یادم رفت.اون روز تو بانک نگاهش کردم‌، تیپش همون جوری بود.تیپ اسپرت و ساده همونجوری که من دوست دارم.حلقه ساده ایی به دست چپش بود و نشان از ازدواج داشت. خسته و به گا رفته و در حال بحث با مامور بانک سر پرداخت شهریه فوق لیسانس. نگاش کردم و اونم نگام کرد و با اولین نگاه شناختم.ولی  نگاهشو دزدید و به سراغ متصدی دیگری رفت و من با نگاهم دنبالش کردم.احتمالا اونم منو دیده و پیش خودش گفته نگاه کن چقدر موهاش سفید شده چقدر چاق شده و...
دوست داشتم همونجا توی بانک بشینیم رو صندلی های انتظار و صحبت کنیم.بگیم که چه کردیم و کجا رفتیم تو این چند سال...تعریف کنیم از موفقیت ها و به گا رفتنامون... بگم چرا اینقدر شکسته شدی و اون بگه برو بابا خودتو ندیدی و بعد از صحبت ها بلندشیم خداحافظی کنیم و هرکی بره پی زندگیش.
بعد دیدن این دختر در بانک یاد دختر دیگه ایی افتادم که تو دانشگاه دیدمش و شبیه یکی از هنرپیشه ها بود و قد کوتاهی داشت.خیلی دوست داشتم دوست دخترم باشه ولی چه فایده که کمرویی و حجب و حیا مثل همیشه نمی گذاشت که کاری بکنم.تا اینکه دیدم که تو نکنی بقیه می کنن و با پسری دیگر دیدمش و بیخیال رویاپردازی شدم. همون روزا هر چند روز یکبار با دوست پسرش می دیدمش تا اینکه یکشب از فلکه شهدا به سمت کیانپارس می آمدم و دوستم هم همراهم بود. در تاکسی منتظر تکمیل شدن مسافر نشسته بودیم،من و صادق هر هر و کرکر می خندیدیم و حرف می زدیم که دختر با دوست پسرش اومد و ازش خداحافظی کرد و کنار من نشست در صندلی عقب.از لحظه ایی که نشست بی صدا و یکریز گریه کرد و من و صادق جیک نزدیم و تو دلم موند که برم بهش بگم خانم چی شده من می تونم کمکی کنم...هر چند می گفتم هم چارتا حرف بارم می کرد.کاش روابط آزادتر بود.Top of Form

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed