چشم های سگ ها دروغ نمیگه

خیلی وقته ننوشتم نمی دونم چرا...حسش نبود...کار نداشتم...دو سه نفر آشنا آدرس اینجا را دارن ... سرم شلوغ بود...خلاصه نمی دونم ، علتش هر چی بود مهم نیست می خوام دوباره شروع کنم.

پنجشنبه شب رفتم تا بازار مرو ( پاساژی قدیمی در کیانپارس اهواز ) که از نوشت افزار فروشی ، گونیا دسته دار برای سمیه بخرم.یک گونیای ساده شده 21 هزار تومان و چون پول زیادی همراهم نبرده بودم ( فکر کردم نهایتا 10 تومنه ) بیخیال شدم و تا مغازه دوستم که آخرای پاساژه رفتم که سری بهش بزنم ، سرش شلوغ بود و کمی صبر کردم شاید سرش خلوت بشه. ته پاساژ سال هاست که یک زمین خالی و خاکیه و جدیدا کردنش پارکینگ.زنگ زدم به سمیه که بهش بگم گونیا با این قیمت می ارزه و بگیرم یا نه و در حین صحبت از درب انتهای پاساژ وارد زمین خاکی شدم.عده ایی در ماشین ها نشسته بودن و از تاریکی بهره می بردن وبا هم لاس می زدن و دو سه نفرم ایستاده بودن سیگار می کشیدن در همین حال سگی ولگرد و کثیف آرام نزدیکم شد با چهره ای خسته و چشمانی غمگین...همینطور که با موبایل حرف می زدم با کف کفشم نازش می کردم.قبلا کاری به کثیفی سگا نداشتم و نازشون می کردم ولی بعد از اینکه چند بار گاز گرفتنم ( تقصیرشون نیست عادت به دست نوازش ندارن )  دست می زنم بهشون . یک دقیقه ای ایساد پیشم و بعدش سرشو اداخت پایین و آرام رفت.لذتی که از این محبت کردن بردم بی حد بود... می خوام یکی دو شب دیگه هم برم شاید همون اطراف دیدمش و کمی غذا براش تهیه کنم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر