۱۳۹۱/۰۳/۱۸

رفتار زشت یک باصطلاح فامیل


چند سال پیش با حامد یک روز عصر رفتیم خونه علی که چند ماهی بود ازدواج کرده بود . اون از ما 6-7 سالی بزرگتر بود و اون روز عصر می خواست با خانمش برن پارک و سبد غذا و زیرانداز و... را هم  گذاشته بودن سر میز.ما تازه رسیده بودیم که به هر طریق ممکن می خواست ما رو بپیچونه و انواع دروغها را تحویلمون می داد حتی وقتی گفتم مسیرتون کجاست که ما رو تا یه جایی برسونید  یک مسیر دروغی و منحرف را گرفت...نمی دونم شاید فکر کرده بود می خوایم همراهشون بریم . ما که چند دقیقه بعد خداحافظی کردیم و رفتیم ولی از همون موقع عادت کردم که کسی را نمی پیچونم و راستشو بگم وقتی نمی شه یا نمی خوام که اون شخص یا اشخاص همراهمون باشن . شاید تو اون لحظه تو ذوقش بخوره و حتی ناراحت بشه ولی مطمئنا درک می کنه و حتی می فهمه که دلیلی برای ناراحتی نیست . ضمنا همیشه این رفتار زشت علی هم یادم موند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر